رقص سحر آميز

شاهرخ مشكين قلم متولد آوريل سال ١٩٦٧ است . او يكي از طراحان بنام رقص است كه در حال حاضر در فرانسه زندگي ميكند. در زيبربه مصاحبه اي از وي با نيلوفربيضايي نظر شما را جلب ميكنم . سخنان شاهرخ خود معرف شخصيت منحصر به فرد اوست.

نيلوفر : شاهرخ جان ، از كارنامه ي هنري ات بگو .

شاهرخ : زندگي هنري من را شايد بشود به دو دوره تقسيم كرد. دوره ي اول ، دوره ي عشق غريزي من بود به رقص كه از

كودكي ام آغاز مي شود . مادرم تعريف مي كند كه از همان 3 يا 4 سالگي مي رقصيده ام و برايم مهم بوده كه از اول تا آخر موسيقي را برقصم . همچنين اينكه تحمل كس ديگري در كنارم ، وقتي مي رقصيده ام برايم غير ممكن بوده است. يعني مي خواسته ام همه ي نگاهها به سمت من باشد و همچنين مي ترسيده ام كه طرف مقابل حركت من را خراب كند. بعبارت ديگر در صحنه تك رو بوده ام. البته بعدها در اين روش تغيير دادم و خودم را به كار دسته جمعي صحنه اي عادت دادم . خلاصه اينكه هيچ دوره اي را در زندگي ام بخاطر نمي آورم كه نرقصيده باشم. از طرف ديگر بخاطر علاقه ي شديد پدرم به موسيقي سنتي ، با اين موسيقي بزرگ شده ام. آنچه در اين موسيقي براي من هميشه جالب بوده ، نه خود موسيقي ، بلكه بيشتر شعري بوده كه همراه آن خوانده مي شده. اين كنجكاوي من براي اينكه متن آواز را بفهمم ،كنجكاوي من را نسبت به ادبيات فارسي برانگيخت. بعد براي من جالب كه حس خواننده چيست و چرا اين حس بوجود مي آيد و بعد اينكه من در رقص چگونه مي توانم اين حس را منتقل كنم. اينها كنجكاويهاي اوليه ي من بود و دوران غريزي رقص . من از همان موقع وقتي مي رقصيدم، شديدا حساس بودم كه كسي دست نزند يا سر و صدا نكند. چون ما در ايران فرهنگ “دست زدن“ نداريم. تماشاگر خارج از نت دست مي زند. و حشت من اين بود كه اين خارج دست زدن ، باعث بشود كه من در ريتم خودم به اشتباه بيافتم. نكته ي ديگر اينكه حتي اگر كسي سرفه مي كرد ، عصبي مي شدم. يعني هر عاملي كه مرا از دنياي حركت و رقص و تماشاگر را از توجا به اين رقص دور كند ، عصبي ام مي كرد.

دوره ي دوم ، يعني دوره ي آغاز جدي و حرفه اي از همان زمان آموزش و تحصيل در دانشگاه در رشته هاي تاريخ هنر و تئاتر بود كه من توانستم رقص را در يك كادر قرار دهم و از حركت به پيام يا صدا تبديل كنم و از حالت رقص بودن صرف بيرون بياورم. يادگيري تئاتر به من كمك كرد كه همه ي اين فرمها به معنا تبديل شوند. اين مدرسه هنوز هم ادامه دارد و تا ابد هم ادامه خواهد داشت . خوشبختانه استادهاي من در رشته تئاتر كساني بودن كه يك “آكتور“ را بعنوان يك اكت مي ديدند يعني از حركت او استفاده مي كردند و بعبارت ديگر كلام را در دهان اين حركت قرار مي دادند. يكي از شانسهاي من اين بود كه پس از تحصيل بلافاصله وارد يكي از بزرگترين و مهمترين جوامع تئاتري اين قرن شدم ، يعني با كار آريان موشكين 1آشنا شدم . تمام فضايي كه در ذهن من از كودكي شكل گرفته بود ، در آنجا ديدم. آريان توانست تمام وجود من را كنترل كند و از آن لحظه بود كه رقص من دگرگون شد. ما آنجا بايد دوره هاي آموزشي رقص را هم مي گذرانديم. آشنايي با فولكلور مثل رقصهاي نمايشي اندونزي “باريس“(Barris) و “توپنگ“(Topeng) و همچنين هند مثل “كتك“ (Katak) ، كاتاكالي(Katakali) و همچنين حركت در تئاتر “نو“ (No Theater) و كابوكي (Kabuki) از ژاپن را آموختم. تمام اينها حركاتي بودند كه روي يك داستان مي گردند . ريشه ي تئاتر و رقص اما در حقيقت “كاتاكالي“ است ...


نيلوفر : شاهرخ جان، بگذار بدون تعارف نكته اي را برايت بازگو كنم. تو در زندگي عادي هم آدم روزمره نيستي. هر حركت دست يا سر يا حتي راه رفتن عادي ات، روزمره نيست و بقول آندره آ يكي از همكاران تئاتري آلماني ام كه به توصيه ي من در پاريس بديدن كار تو آمده بود، شاهرخ در زندگي عادي هم هر حركتش دنيايي است. تو با آن موهاي بلند تا كمر و لباسهاي بلند كه به دامن مي ماند و در ظرافت و نوع گفتارت ، جذابيتي هنرمندانه داري كه جنسيت ندارد و دقيقا مشخص است كه اينها ادا نيست، بلكه خود خود شاهرخ است بعنوان يك اثر هنري.

شاهرخ : جالب است . اين اولين بار است كه در مورد من يعني شاهرخ از سوي يك ايراني ( يعني تو) اينگونه اظهار نظر مي شود. من در زندگي شخصي از همان كودكي هميشه مورد تهاجم ديگران بوده ام. مثلا برادرانم يا جامعه ي شرقي مرا مسخره مي كردند كه مثلا من “مرد“ (به آن معنايي كه آنها مي فهمند) نيستم. ايرانياني كه با من برخورد شخصي داشته باشند يعني قبل از اينكه مرا روي صحنه ديده باشند ، نگاهي تحقير آميز به من دارند. مثلا از من مي پرسند : “ كارتون چيه آقا شاهرخ“ . وقتي مي گويم:“رقص“. مي گويد:“ يعني كار ديگه اي نمي كني؟“ يعني در ذهنش كار من كار پستي است يا در نظر او توانايي كار “مهمتري“ را ندارم. يعني اين هم شد كار؟ براي همين و در چنين جامعه اي با تعريفي كه از “مرد“ و شغل “مردانه“ هست ، اين نگاه برايم بسيار كمياب است. مثلا اروپايي ها كه مرا در زندگي شخصي مي بينند همين نگاه تو را دارند و سريع حدس مي زنند كه يك آرتيست باشم. اما از نگاه يك ايراني كه كاري از من نديده و اتفاقي با من برخورد مي كند ، با وجود اينكه لباسهايي كه من مي پوشم كاملا ايراني است ، مثلا تركمني است يا گيوه است يا لنگ است يا عباست ، با من مثل يك موجود عجيب و غريب برخورد مي كنند.


مصاحبۀ كامل را اينجا بخوانيد

اينجا هم ميتونين نمونۀ رقص بساير زيباي او را ببينيد















No comments: